تخته سیاه
بعضی از رابطهها، بعضی از دوستیها، رنگ و ردی از اجبار را به همراه خود دارند. بویی از یکنواختی و تکراری دیوانه کننده. سرشار از نبودنی هستند که شمرده نمیشود، دیده نمیشود. شاید کلمهی بهتر برای توصیف، روزمرهگی باشد. رابطههایی تنها برای سر کردن و گذراندن این روزها و نه البته زندهگی کردن. مجبوری چون کس دیگری نیست. چون چارهای نیست که لابد تو هم باید با کسانی صحبت کنی و شاید هم درد دلی. از این کلیشهها که خدا هست و اگر با او باشی، فلان میشود و بهمان – که البته درست است و به آن ایمان داریم – که بگذریم، خوب میدانیم که به هر حال نیاز داری به عینیتی خاکی، تا سر در آن فرو بری و فریاد کنی ...
روز میلاد علی باشد و این چنین نوشتهای را بنویسی، تنها، گواه حالی است که هیچ خوب نیست ...